عکاس سنگاپوری، انگوان، ده سال با سوژههایی در کشتی اِستَتنآیلند از نیویورک عکاسی کرد.
عکاس سنگاپوری، انگوان، ده سال با سوژههایی در کشتی اِستَتنآیلند از نیویورک عکاسی کرد.
من بیستودو سال نیویورک زندگی کردهام و هنوز هم این احساس عجیب را دارم که انگار دارم رؤیایی را زندگی میکنم. نه اینکه در رؤیا زندگی کنم، نه؛ این شهر گاهی افتضاح و حالبههمزن هم میشود؛ بلکه مقیم هالهای بینابین خیال و واقعیتم. خانهی کلنگی آجریام در بروکلین، ایستگاه متروی زهواردررفته، رستوران پاتوقم برای پاستا خوردن، منظرهی دفتر کارم روبهآسمان ابری منهتن جنوبی؛ امثال این صحنهها چنان در سینما، هنر، تبلیغات و تلویزیون متداول است که به نظرم عجیبوغریب میآیند، حتی وقتی دارم در دل همهی اینها راه میروم.
آن عکاس سنگاپوری هم که با تکاسم انگوان1 معروف است، بیشتروقتها همین حس را دارد. انگوان بعد از اتمام دانشگاه ساکن منطقهی سوهو شد و آن زمانی که حادثهی ۱۱ سپتامبر رخ داد، قصد داشت فیلمساز شود. او بیرون خانهاش در خیابان سالیوان مشاهداتش را با دوربین دیجیتال کَنون ثبت میکرد. برایم میگفت: «عکسهام افتضاح بود، ولی وقتی میخواستم ماجرای روزی رو برای آدمها تعریف کنم، هرچی مینوشتم یا میگفتم نمیتونست اون ماجرا رو بهخوبی عکس ترسیم کنه.» این بود که او را وارد مسیر عکاسی کرد. این شهر از نظر او پر بود از سوژههای حاضروآماده، هم جدید و هم آشنا. مثلاً امکان نداشت بتوان روی دست عکسهای دیان آربس یا بروس دیویدسون از منطقهی کُنیآیلند بلند شد، اما انگوان خود را ملزم کرده بود به بارهاوبارها عکس گرفتن از ساحل، گذرگاه تختهای، شناگران و چرخوفلک. او میگفت: «جالبه که بتونی خودت رو با همهی عکاسهای بزرگ قیاس کنی. کاری که در نیویورک میکنم برام حکم بازنوازی رو داره.»
انگوان خیلی سال پیش برگشت نیویورک؛ عکسهای پاستلیاش از آپارتماننشینها و خیابانهای انباشته از گل کاغذی معروفاند. البته او هنوز هر بهار یا تابستان، چند ماهی را در نیویورک سپری میکند. پس از فوت پدرش در سال ۲۰۱۳، عکسی از پدرش پیدا کرد که داخل قایقی ایستاده بود و مجسمهی آزادی پشت سرش بود. این عکس انگوان را یاد کشتی اِستَتنآیلند انداخت که در مسیرش بین جزیرهی اِستتنآیلند و منهتن از کنار این مجسمه عبور میکند. ناوگان کوچک کشتیها، قدیمی و جدید، بیستوچهارساعته روی آب است و هر سال به بیش از شانزدهمیلیون مسافر خدمات میدهد. این ناوگان از سال ۱۹۰۵ جزو سیستم حملونقل عمومی نیویورک بوده، اما رویهی اجرای آن برمیگردد به سالهای دورتر؛ به شبکهای شامل انواعواقسام کانوها و اسکلهها که مردمان لِناپی استفاده میکردند و همچنین قایقهای تهپهنی که مهاجران اروپایی سوار میشدند. انگوان میخواست روی پروژهای کار کند دربارهی مسافران هرروزه به نیویورک، اما مترو زیادی شلوغ و تاریک بود و او هم فقط با نور طبیعی عکس میگیرد. او میگفت: «دم گرگومیش در کشتی اِستَتنآیلند، پرتوهای آفتاب راه خود را یکراست از وسط کشتی باز میکنند و به هرآنچه در آن هست نور میتابانند. حتی معمولیترین آدمها هم مثل مجسمه میدرخشند.» بهندرت پیش میآید کشتیها پر شوند؛ به همین دلیل، او آنقدری جا پیدا میکند که از آدمهای تنها، زوجها و گروههای خانوادگی و دوستانه عکس بگیرد.
مجموعهی جدید او با نام تمام رؤیاپردازان، با پرترههایی از آدمهایی در حال چرت شروع میشود. مسافری که روی یک صندلیِ کنجی نشسته، شال آبی گرمی بسته، عرقچینی از برند برانکس روی سرش کشیده، دستانش را در هم کلاف کرده، چشمانش را بسته و با لالاییِ خرامش قایق روی آب به خواب رفته است. نور از پنجرهای نزدیک او به درون میتابد و ذوزنقهی خوشترکیبی را دور چهره و علامت بالای سرش که خروج، آسانسور و سالن غذاخوری را نشان میدهد نقش زده است. این دریانوردیِ حدوداً هشتکیلومتری توقف ندارد و حدود بیستوپنج دقیقه طول میکشد که زمان خوبی برای چرت زدن است.
انگوان در عکسهایش از زمان بیداری آدمها حرفهای بیشتری برای گفتن دارد. در عرشهی کشتی، موهای بلند طلایی دختری با وزش باد به یکی از آن گلهای داوودی وحشی شبیه شده است. دختر دیگری داخل کشتی موهایش را تروتمیز دمخرگوشی بسته؛ طوری که هیچ تار مویی بیرون نیفتاده است؛ رنگ تند موهایش با نارنجیِ صندلیهای پلاستیکی هماهنگ شده است، مسافر دیگری موهای سبز روشنش را (که با نارنجیِ صندلیها در تضاد کامل است) مدل بازکات کوتاه کرده، یکی دیگر کلاهگیسی نقرهای دارد، دیگری روسری آبی ملایمی سرش کرده، مسافری لباس محجبهی پرزرقوبرقی پوشیده، یکی کلاه فارغالتحصیلی گذاشته، یکی هم فینه و هدفونی گنده.
شغل آدمها از لباسهایشان پیداست: کارگر ساختمان، پرستار و پیک. مسافرها با هم گپ میزنند و ساندویچ میخورند، قهوه مینوشند، کتاب میخوانند و دعا میکنند. البته چشم از گوشیهایشان هم برنمیدارند. همهجور چیزی همراهشان هست: از تختۀ اسکی و چمدان چرخدار گرفته تا نوزاد و دوربین.
عکسها نسبتاً از نمای نزدیک گرفته شدهاند که ماحصل تکنیک و پشتکار انگوان است. ابزارش همیشه یکچیز است: دوربین فاصلهیاب مدیوم فرمت فوجی ۶×۹ که حلقۀ فیلم واقعی داخلش است. او با حرکت دادن بدنش فاصلهی درست را پیدا میکند و دوربین را جلوی صورتش میگیرد تا سوژههایش کاملاً بیهوا شکار دوربین نشوند، اما اجازه هم نمیگیرد. سوژهها با صدای شاتر نگاهشان به لنز میافتد و گاهی چندین عکس طبیعی ثبت میشود. در عکسی، میان چند نفری که لب پنجرههای کشتی جمع شدهاند، زن جوانی پسربچهای را در آغوش گرفته است. هوا گرم و آفتابی است. هر دو به بیرون خیره شدهاند، شاید مجسمهی آزادی را نگاه میکنند، هرچند که خط نگاه کودک کمی پایینتر از مال مادرش است. عکس بعدی تقریباً عین همان است با این تفاوت که پسربچه سرش را کج کرده و مستقیم لنز را نگاه میکند.
انگوان برای ثبت چنین پرترههایی خودش یکپا مسافر هرروزه شده؛ او از سال ۲۰۱۴ تا ۲۰۲۴ صدها بار به اِستتنآیلند یا از آنجا به جاهای دیگر سفر کرده است. بعضی روزها پرثمرتر از بقیه بودهاند. باید ترکیب کشتی و مسافر، حرکت (یا بیحرکتی) و نور مناسب باشد. او کشتیهای قدیمیتر با فضاهای داخلی رنگارنگ را به کشتیهای جدیدتر و گرفتهتر ترجیح میدهد (بیرون همهی کشتیها نارنجی است که به دید بهتر در مه کمک میکند.)
او قبلترها در ترمینال منتظر میماند تا سوار کشتی جان. اف. کندی با دیوارههای آبی آکواریومی و صندلیهای شکلاتیرنگ شود که سال ۱۹۶۵ افتتاح شد یا کشتی ساموئل آی. نیوهاوس که سال ۱۹۸۱ راه افتاد و نامش از روی اسم ناشر انتشارات اَدوَنس واقع در اِستَتنآیلند، انتخاب شد (همین خانواده مالک شرکت مادر نیویورکر، کوندی نست، هم هست.). نیوهاوس بزرگترین کشتی مسافربری کشور با ظرفیتی برابر با پنجهزارودویست نفر است.
جِی.اف.کی. سال ۲۰۲۱ از رده خارج شد؛ همان موقعی که همهگیری انگوان را از سفر کردن انداخت. سال بعد، بازیگران برنامهی کمدی نمایشی سَتردی نایت لایو، پیت دیویدسون و کولین یوست، این کشتی را در مزایدهای خریداری کردند و به همراه شریک تجاری دیگری اعلام کردند که قصد دارند آن را به باشگاه کمدی و رستوران تبدیل کنند (یوست و دیویدسون متولد اِستتنآیلند بودند). انگوان برایم میگفت: «خیلی خیالم راحت شد که یه نفر جی.اف.کی رو خرید.» اگر این اتفاق نمیافتاد کشتی اوراق میشد؛ عین همان سرنوشتی که کشتی دیگری در اِستَتنآیلند، اَندرو جِی. باربِری، دچارش شد. انگوان عاشق این بود که از صندلیهای قرمز و نارنجی «مکدونالدی» آن عکس بگیرد. در ژوئن ۲۰۲۳ که خبرنامهی تلویزیونی اینترتِینمنت تونایت دربارهی کشتی جی.اف.کی از دیویدسون سؤال کرد، او توضیح داد: «اصلاً خبری ازش ندارم.» و اینکه او و یوست موقعی که کشتی را معامله میکردند «حسابی نشئه» بودند. یوست این مسئله را تکذیب کرد و در صفحهی اینستاگرامش نوشت: بدتر از این هم میشود که وقتی کشتی را میخریدیم کاملاً عقلم سر جایش بود؟ پاییز پارسال، این دو نفر بالاخره از کشتی استفاده کردند. در هفتهی مد نیویورک، این کشتی سکوی نمایش طرحهای ملوانی تامی هیلفیگر شد و گروه موسیقی وو-تنگ کلن که بچههای همین جزیرهاند آنجا اجرا داشتند.
تازگیها برای تشکیل اتحادیهای در ایالات متحده به جزیرهی اِستَتنآیلند رفته بودم تا با کارگران انبار جی.اف.کی 8، اولین انبار کالای آمازون، صحبت کنم. بعضی از کارگرانی که دیدمشان محلی تردد میکردند؛ از محلههای مختلف داخل منطقه میآمدند. بقیه با کشتی (و مترو یا اتوبوس) از بروکلین، کوئینز، منهتن و برانکس میآمدند و برای هر مسیر حداقل دو ساعت در راه بودند. وقتی انگوان دلیلش را برای انتخاب اسم تمام رؤیاپردازان برای مجموعهاش گفت یاد آنها افتادم. این قسمتی از ترانة کارلی سیمون برای تیتراژ فیلم دختر شاغل به کارگردانی مایک نیکولز در سال ۱۹۸8 است. آنجا که تِس با بازی ملانی گریفیث از خانهی اجارهای سادهاش در اِستتنآیلند سوار کشتی میشود و میرسد پشت میز پذیرش محل کارش در یک کارگزاری داخل خیابان والاستریت، سیمون این ترانه را میخواند: «بگذار تمام رؤیاپردازان مردم را بیدار کنند.» تِس در مسیر هرروزهاش به سر کار ستونهای روزنامهی نیویورکپست را موبهمو میخواند تا تغییرات بازار و فرصتها را رصد کند. در همین حین، او چیزی پیدا میکند؛ سرمقالهای دربارهی احتمال ادغام و تملیک یک شرکت؛ و نقشه میکشد که خودش را معاملهگر جا بزند. نقشهاش احمقانه، ولی قابلدرک است: آن رؤیاهای بزرگ نیویورک، آن نور گرم جسارتبخش.
1.Nguan